دختر بدترین روز ولنتاین را دارد - فقط برای اینکه بارها و بارها آن را دوباره تجربه کند.
امیلی هورنبی پس از گذراندن یک آتش سوزی زباله در روز ولنتاین به خانه مادربزرگش میگریزد تا کمی آسایش و یک پیمانه بن و جری تسلیت بخشد. او روی کاناپه بیهوش می شود، اما وقتی از خواب بیدار می شود، در تخت خودش به خانه باز می گردد - و دوباره روز ولنتاین است. و روز بعد؟ یک کابوس دیگر V-Day.
امیلی در نوعی کابوس حلقه زمانی گیر کرده است که نمی تواند از خواب بیدار شود و دوباره تماشا می کند که دوست پسرش جاش روز به روز به او خیانت می کند. علاوه بر خیانت های مکرر جاش، امیلی نمی تواند از نیک مرموز که مدام با او – گاهی به معنای واقعی کلمه – به شیوه های تاسف باری برخورد می کند، فرار کند.
چند روز یک دختر می تواند منفعلانه تماشا کند که زندگی اش در آتش می سوزد؟ و وقتی چیزی خوب از این روزهای وحشتناک شروع به بیرون آمدن میکند، چه اتفاقی میافتد وقتی کائنات از انجام کارهای انجام دادن دست میکشد؟